پشت صحنه طنز گفتگوي طنز يك طنزنويس!
روز پنج شنبه بود كه از طرف راديو جوان با من تماس گرفتند، قرار يك گفتگو را گذاشتيم به مناسبت روز جوان با عنوان «گفتگو با يك طنز نويس جوان موفق» - روز شنبه 3 شهريور ساعت 16:20 الي 16:30- واقعا خوشحال شدم و احساس كردم آن گونه نيست كه نوشتن ها و نوشتن ها، و تلاش هاي من ديده نشوند، براي اولين بار احساس كردم مي شود در تهران نبود و ديده شد، شماره منزل را دادم و خواستم براي گفتگو با منزل تماس گرفته شود تا خدايي نكرده در چاه آنتن ندهي و پژواك صداي ايرانسل نيفتم ...
روز جمعه بود، ساعت 3 بعدازظهر، آقاي عليكرمي دبير جشنواره فانوس تماس گرفتند و از من خواستند تا حتما در روز شنبه 3 شهريور در اختتاميه اين جشنواره شركت كنم، دوري راه را گفتم و از ايشان خواستم كه به تهران نيآيم، اما ايشان گفتند كه وقتي دبير جشنواره زنگ مي زند حتما خبري است!، مطمئن شدم كه در جشنواره فانوس مقامي كسب كرده ام ...
به اين نتيجه رسيدم به تهران بروم ... در اختتاميه جشنواره شركت كنم و چون آنجا هم قوم و خويشي نبود به ناچار مصاحبه را هم ايرانسلي برگزار كنم ... بليط قطار پيدا نكرديم، ساعت چهار در ترمينال بودم و نيم ساعت بعد سوار اتوبوس شدم!
جشنواره برگزار شد، در رشته طنز دوم شدم ( البته با اين توضيح كه هيچ اثري در رشته طنز مقام اول رو كسب نكرد!) – براي خودم خيلي جالب بود كه يك ماه پس از دومین جشنواره مطبوعات و خبرگزاری ها در حوزه مالیات در جشنواره ديگري هم مقام بياورم - از تالار مولوي (محل برگزاري اختتاميه) براي صرف ناهار ما را به جايي بردند (اصولا من در تهران فقط دو جا را بلد هستم: اول، ترمينالي كه در آن از اتوبوس پياده مي شوم و فكر كنم ترمينال جنوب و شايد هم غرب باشد، و دوم ترمينالي كه در تهران پارس است و از آنجا به موطنمان(مشهد) باز مي گردم!)، بالاخره برخي احتسابات به سرانجام نرسيد و كمي بي برنامگي انجام شد و در حالي كه قرار بود كل عمليات ناهار صرف كردن يك ساعت طول بكشد كمي بيشتر از كمي طول كشيد ... فقط اين را بدانيد كه من در حاليكه سوار اتوبوس بودم و در مسير بازگشت از محل صرف ناهار به تالار مولوي، مدام در استرس بودم كه مبادا از راديو براي مصاحبه زنده تماس بگيرند ... به همين خاطر وسط راه و در حاليكه نمي دانستم در كجاي تهران هستم از اتوبوس پياده شدم ...
حالا شما قيافه من را فرض كنيد - فردي كه هنوز خستگي 15 ساعت مچاله شدن در اتوبوس (مسير تهران- مشهد) را با خود به همراه دارد، با دو عدد كيف كه يكي اش كمي سنگين بود و ديگري خالي و اهدايي از جشنواره و يك عدد لوح سپاس قاب شده (كمي بزرگ)، در حاليكه كمي سردرد است و كمي هم در اتوبوس تهران – مشهد (به خاطر كولرهايش!) سرما خورده است - در خيابان هاي تهران به دنبال يك كوچه مي گذشتم كه اولا ماشين از آن تردد نكند و صداي ماشين مزاحم انجام مصاحبه نشود و مهمتر از آن اينكه ايرانسل در آن خط بدهد ...
از اين كوچه به آن كوچه رفتم تا بالاخره كوچه مورد نظر را يافتم، يكي دو تماس با اينور و آن ور گرفتم و كمي مطمئن شدم صدا خوب است، از راديو تماس گرفتند، صدا از آنطرف ضعيف بود اما گفتند وقتي تو با آقاي دوستي صحبت مي كني صداي ايشان قوي تر خواهد بود، اما نبود و من صدا را خوب دريافت نمي كردم، خدا بگم اين ايرانسل را چكار كند ... به هر نحو كه شده مصاحبه را انجام داديم، حتي با وجود آنكه من برخي جاها اصلا صداي آقاي دوستي را نداشتم و حتي با وجود آن هلكپتر وقت نشناسي كه وسط صحبت ها از بالاي سرم رد شد!
آنهايي كه مصاحبه را شنيدند معتقدند مصاحبه خوبي شد، مصاحبه اي طنز با يك طنز نويس، از نكات جالبش اين بود كه من دقيقا تمام جريات را براي آقاي دوستي شرح دادم، 15 ساعت خستگي راه، جستجوي كوچه به كوچه براي يافتن محلي كه ايرانسل خط بدهد و حتي اينكه در حين انجام مصاحبه اصلا نمي دانم كجا هستم!
اما شايد بهترين سئوالي كه انتظار داشتم پرسيده شود و پرسيده شد اين بود: « طنز نويسي از لحاظ مالي چيزي هم برايت دارد؟»
و من هم پاسخ را دادم:« من چند سالي در پي يافتن پاسخ اين سئوال بودم كه آيا مي شود به طنز نويسي به عنوان شغل نگاه كرد يا نه؟، غير از سه سال دوران دانشجويي كه كاري بدون مزد و منت بود، من در سال 84 و 85 براي طنزهاي نوشته ام ماهي بيست سي تومن مي گرفتم، و در سال 86 هم چند ماهي را با چند جا كار كردم و به اين نتيجه رسيدم اگر تمام وقتت را در يكماه براي طنز بگذاري ماهي صد، صد و ده تومن بيشتر نمي شود و اين يعني روي طنز نمي شود به عنوان كار دوم و حتي سوم هم حساب كرد!»
البته به آقاي دوستي گفتم شايد اوضاع در تهران فرق مي كند، كه ايشان گفت اينجا هم چنين است!
مصاحبه تمام شد، هر چند دوست داشتم اين مصاحبه را بدون خستگي و ريلكس، با تلفن منزل و در حاليكه زير باد كولر هستم انجام دهم ...
باز هم تشكر مي كنم از راديو جوان و تمام دوستاني كه در آن فعاليت مي كنند و عذر مي خواهم از اين دوستان كه شايد گفتگو آن گونه كه بايد پيش نرفت ... خيلي حرف ها براي گفتن داشتم ... ان شالله در فرصتي ديگر.
( اين روزها كمتر هستم، بعد از پست قبلي چند مطلبم در بچه ها گل آقا، قدس و ستون آزاد كار شد، اما آنها را در وبلاگ نزاشتم.)
شاد باشيد