ارژنگ حاتمي

در اتاق نشسته بوديم و فوتبال منچستر و ميلان را نگاه مي كرديم و تخمه مي شكانديم، كه ناگاه پرنده اي چغك مانند خود را به شيشه اتاق كوباند، دل را صابون زده و گفتيم:«آخ جان !امشب كمي گوشت  تناول مي كنيم!»، سراسيمه وارد حياط شديم كه ناگاه پرنده اي در هيبت چغك اما به رنگ سبز در حياط يافتيم، سريعا به تلاش براي گرفتنش اقدام كرديم، ناگفته نماند كه پرنده نيز هيچ سعي بر فرار نكرد.
خوشحال و خندان آن را به مادر خويش نشان داديم و بانگ برآورديم كه يك طوطي شكار نموده و پولدار گشته ايم !اهالي خانه جمع شدند و ابتدا بخنديدند و سپس پرده اتاق را پاره كرده و زار زار اشك ريختند!، متعجب شديم و پرسيديم از چه روي ابتدا خنده سر داديد و سپس گريستيد؟، پاسخ چنين شنيديم: «خنده ما از آن بابت بود كه تو فرق طوطي و مرغ عشق را نمي داني !و گريه ما از اين بابت كه اين مرغ عشق از جفت خود دور افتاده است و همگان مي دادند يك مرغ عشق بدون جفتش چند صباحي بيش زنده نخواهد ماند و از چهره او پيداست همانا شب ها و روزهاي بسياري را به دنبال جفت گمشده اش بال بال زده»!
در افكار خويش مستغرق شديم تا فكري براي اين زبان بسته كنيم، نخست پيشنهاد داديم كه مرغ عشق را سر ببريم تا هم از غم فراغ جفتش رهايي يابد و هم معده ما بعد از ساليان دراز چشمش به جمال گوشت روشن شود، كه ناگاه ضربتي سخت بر كله ما فرود آمد و مادر با داد و هوار گفت:«اي بي رحم جاني !اي گربه !اي تروريست !تو بي جا مي نمايي كه كله او را پخ پخ بنمايي»!
تصميم بر آن شد از خرد جمعي مدد بگيريم و بعد از ساعت ها سوزاندن فسفر نتيجه آن شد حال كه نمي توان جفت قبلي اش را پيدا نمود برايش آستين بالا زده و از پرنده فروشي يك همسر براي او اختيار نماييم!
مرغ عشق را به داخل اتاق خويش برده و بعد از جامه بر تن كردن دست به سوي دستگيره در برديم كه ناگاه مرغ عشق به سخن آمد:«نرو!»، ترسي عجيب وجودمان را فرا گرفت، نگاهي به مرغ عشق كرده و پرسيديم :«تو حرف مي زني؟!»، مرغ عشق گفت:«آري!»، گفتيم:«چگونه؟» و مرغ پاسخ داد: «مجبورم !مي فهمي؟ !بايد سخن بگويم !والا فاجعه اي ديگر رخ خواهد داد!»،مرغ ادامه داد:« من نمي دانم اين شايعات چيست كه فرت و فرت پشت سر ما مي گويند و همگان بر اين باورند كه ما در هيچ ثانيه از عمرمان نبايد بدون جفت بمانيم؟ راستش ديروز از دست غرغرهاي همسرم و به اميد رهايي از او با طرح حيلت از پيش برنامه ريزي شده توانستم فرار نموده و به خانه شما پناهنده شوم !اكنون نيز از تو تمنا دارم مرا به جلوي گربه بينداز اما برايم همسر نخر!»، از اين صحبت مرغ متعجب شدم و حالتي عجيب مرا دست داد، به ناگاه پرده اتاق را پاره كرده فريادها زدم...
- آقاي دكتر حالش خيلي بده؟ تا رسيديم به اتاقش ديديم تموم پرده ها رو پاره كرده و مرغ عشقش رو هم ول داده تو آسمون!
- مگه من به شما نگفتم اون قرص قرمزها رو صبح بهش بدين، آبي ها رو شب !حتما اشتباهي بهش دادين؟
- نه آقاي دكتر قرص هاشو سر وقت داديم، از وقتي براي چهل و ششمين بار براش رفتيم خواستگاري و باز هم جواب رد شنيد قاطي كرد!
- فعلاً بذاريد همين جا بمونه ... اون تلويزيون رو هم روشن كنين پخش مستقيم فوتبال داره نگاه كنه براش خوبه، در ضمن واسش يه كاسه ماست هم بيارين!