موضوع انشا: «اینترنت را توصیف كنید.»

internetارژنگ حاتمي

موضوع انشا رو با بابایی درمیون گذاشتم. بابایی خیلی خوشحال شد و گفت: «واقعا لذت می برم كه یك معلم كلاس دوم دبستان چنین بحث مفیدی رو موضوع انشا كرده است!». بابایی گفت: «اینترنت یه جایی است كه میشه اونجا دوست پیدا كرد، زمان ما كه این ترنت و اون ترنت و از این جور چیزا نبود!»

بابایی پس از گفتن این جمله نگاهی به مامانی كرد و سرش رو تكون داد و گفت: «راستی خانم معلمتون آی دیش رو بهتون نداده؟!» با گفتن این جمله مامان چشم غره ای به بابایی كرد و بهم گفت كه برم پیشش تا برام انشا بگه!

 مامانی گفت: «اینترنت خیلی خوبه، و میشه بحث های خاله زنك بازی رو اونجا به صورت مدرن انجام بدی!»؛ مامان گفت: «مثلا همین فیس بوك! همه ی زن های فامیل توش عضو هستند و خیلی سریع می تونیم آخرین اخبار و اطلاعات مهم رو در اختیار هم قرار بدیم.»

از مامانی پرسیدم مثلا چه اخباری، و مامانی گفت: «مثلا همین موضوع كه دختر شوكت خانم دماغش رو عمل كرد و یا داماد شمسی خانوم اینا عملی از كار در اومده!»

مامانی ادامه داد: «البته اینترنت معایب و مضراتی هم داره و یك نمونه اش اینه كه ساعات آنلاین بودن آدم با سوخته شدن غذاش رابطه ای مستقیم داره!»

به طرف اتاق داداشی رفتم تا از اون در مورد اینترنت بپرسم، نمی دونم چرا وقتی وارد اتاق شدم یهو كامپیوترش رو ریستار كرد و سرم داد كشید و گفت: «به تو یاد ندادند قبل از وارد شدن به اتاق در بزنی؟!»

از داداشی در مورد اینترنت پرسیدم و داداشی گفت: «اینترنت یعنی دریای علم، و اینترنت می تونه به عنوان یك ابزار كمك آموزشی مناسب عمل كنه!»

از داداشی خواستم یكی از مقاله های علمی اش رو كه جدیدا از اینترنت گرفته بهم نشون بده، نمی دونم چرا داداشی یهو هول شد و سرفه ای كرد و گفت: «می بینی كه سیستم هنگ كرده، بعدا بهت نشون میدم!»

به اتاق نازنین رفتم و از اون در مورد اینترنت پرسیدم، نازنین در حالی كه عكس های لباس های عروسی رو از روی لب تاپش بهم نشون می داد گفت: «ببین اینا رو تازه از اینترنت گرفتم، به نظرت كدوم یكی شون بهم میاد؟!» از نازنین پرسیدم: «مگه قراره عروسی كنی؟!» ؛ یهو نازنین توی چشماش اشك جمع شد و جیغی كشید و با خوشحالی گفت: «راستشو بگو! خبریه؟! واسم میخواد خواستگار بیاد؟!»

مامانی كه فكر كرده بود جیغ نازنین باز هم در اثر كشیده شدن موهایش است از همان آشپزخانه گفت: «خواهرت رو اذیت نكن! بشین انشات رو بنویس!»

بابابزرگ با یه زنبیل وارد خونه شد و از همون دم در به داداشی گفت: «یه سرچی بزن توی نت ببین قیمت گوجه فرنگی چنده؟! فكر كنم این اكبرآقا گرون فروش شده!» داداشی هم بعد از چند دقیقه گفت كه قیمت این میوه در نقاط مختلف شهر متفاوت است!

بابابزرگ قبض آب و برق و گاز و تلفن و موبایل رو روی میز گذاشت و به مامانم گفت كه صف بانك شلوغ بوده و حوصله نداشته پول قبض ها رو پرداخت كنه، بابایی سرش رو خاروند و گفت: «كاش زودتر می گفتین حوصله ندارین تا من خودم پرداخت می كردم، امروز آخرین مهلت برای پرداخت قبض است.»

بابابزرگ گفت كه شنیده میشه از طریق اینترنت قبض ها رو پرداخت كرد، همه ی اهالی خونه این موضوع رو تایید كردند، اما همشون گفتند این كار رو بلد نیستند، در همین زمان مامان بزرگ كه با سر و صدای ما از خواب بیدار شده بود به طرف ما اومد و قبض ها رو برداشت و به سمت كامپیوتر داداشی رفت، بعد از چند دقیقه با لبخندی بر لب گفت: «همه ی قبض ها پرداخت شدند!»

سايت لوح

تعطیلات نوروز را چگونه گذراندید؟!

کاش هر روز سیزده بدر بود!

ارژنگ حاتمی

۱- تماشای برنامه‌های شاد، مفرح و آموزنده‌ی تلویزیون که گل سر سبد آنها کلاه قرمزی بود که با هنرمندی پسرخاله و پسر عمه‌اش و ایضا گی‌گی‌لی و خاله باران توانستند یکی از برنامه‌های موفق تلویزیون باشند، من از تماشای این برنامه چیزهای زیادی یاد گرفتم از جمله آنکه در حال حاضر به اکثر نقاط کشور لوله‌های گاز کشیده شده است و نیازی به استفاده از بخاری‌های نفت‌سوز نیست، این را از اینجا فهمیدم که دیگر پسرخاله نمی‌گفت: «برم نفت بیارم». به امید روزی که هر خانواده ای ایرانی صاحب یک عدد تنور برای پخت و پز نان هم بشود و دیگر از دهان پسرخاله نشنویم: «برم نون بیارم».

۲- عید دیدنی هم جزو لاینفک نوروز است، البته نمی‌دانم چرا امسال عید دیدنی‌هایش با سالهای پیش کمی فرق می‌کرد، در آجیل‌ها تنها نخود بود و تخمه سیاه و ایضا پسته، با این توضیح که پسته‌ها سر بسته بودند، و همه به جای صحبت کردن با یکدیگر هی می‌گفتند هیــــس و به تلویزیون زل می زدند!! و به من که می‌گفتم چرا هیس؟! به تلویزیون اشاره می‌کردند و می‌گفتند هان!! آخه خداییش این چه وقت پخش سریال "جومونگ" و سرکار خانم "هان" بود؟! هان؟!

۳- سیزده‌بدر هم روز بسیار خوبی است، جدیدا هم یک چیزی مد شده است به نام دروغ سیزده، اصولا ما استاد هستیم در امر اکتشافات چیزهای خوبی که در فرنگ وجود دارد، پس از ولنتاین این هم نمونه‌ی دوم از واردات های به اصطلاح فرهنگی ما بود.
از نظر من که دروغ سیزده امری بسیار خوب است، دست‌کم یک روز در سال بدون ترس از اینکه دروغ‌ات فاش شود با خیال راحت دروغ می‌گویی ... به قول شاعر: "کاش هر روز سیزده بدر بود!"

مجله اینترنتی هفت سنگ

موضوع انشا: «فرهنگ را توصیف كنید!»

ارژنگ حاتمی

roznameپیش مامانی رفتم و موضوع انشا رو بهش گفتم، مامانی گفت: «از نشانه های با فرهنگ بودن این است كه همیشه شیشه های خونه تمیز باشه، و از اونجا كه شیشه ها فقط با روزنامه كاملا تمیز میشن، اگر دیدی یك نفر در خیابان بود و دستش روزنامه بود یعنی اینكه آدم بافرهنگی است.»، از مامانی پرسیدم: «پس آدم های بی فرهنگ شیشه هاشون رو با چی پاك می كنن؟»، مامان گفت: «مثل عمه ی بی فرهنگت با لنگ!»

من داشتم حرفهایی كه مامان می زد رو توی دفتر انشام می نوشتم كه نازنین(خواهر كوچولوم) اومد و گوشه ی دفترم رو پاره كرد و فرار كرد، منهم كیفم رو به طرفش پرت كردم ... متاسفانه به دلیل عدم تمرین هدف گیری ام بد شده، كیف به جای سرش با گردنش اثابت كرد ... مامان كه این كار من رو دید گفت: «یكی دیگر از مشخصه های آدم بافرهنگ این است كه چیزی رو به سمت كسی پرتاب نمی كنند، مثلا تماشاگران بی فرهنگ توی ورزشگاه ها به داخل زمین چمن صندلی و نارنجك و بطری نوشابه پرتاب می كنند.»

موضوع انشا رو به بابایی گفتم و بابایی گفت: «حتما خانوم معلمتان خیلی بافرهنگ است كه چنین موضوع های انشایی رو انتخاب میكنه!»، اما نمی دونم چرا مامان به بابایی چشم غره رفت و بابایی هم گفت: «یادته توی اتوبوس بودی و اون آقاهه بهت گفت بی فرهنگ؟ به خاطر این حرف رو زد كه تو داشتی پوست تخمه ات رو می ریختی كف اتوبوس.»، به بابایی گفتم: «خب پول تو جیبی ام رو زیاد كنین تا برم مغز پسته بخرم تا پوست نداشته باشه و با فرهنگ بشم!»، نمی دونم چرا بابایی بحث رو عوض كرد و گفت: «اصلا یه مثال دیگه برات می زنم آدمهای بافرهنگ به حقوق دیگران احترام می گذارند و توی محیط های عمومی و سربسته سیگار نمی كشند!»، به بابایی گفتم: «یعنی شما بی فرهنگ هستید؟»،بابایی كمی هول شده بود و نمی دونم چرا داشت ابروهاش رو به سمت بالا و پایین می برد و انگشت اشاره اش رو روی دماغش گذاشته بود، من حرفم رو ادامه دادم: «پس چرا شما دیروز توی خونه ی عمو اینا شما سیگار كشیدی؟ اونجا هم عمومی بود و هم سربسته.»، نمی دونم چرا بعد از صحبت های من مامان به طرف بابا ملاقه پرت كرد، البته برخلاف هدف گیری من هدف گیری مامان خیلی خوب است، دقیقا ملاقه به كله ی بابایی اثابت كرد، به مامانی گفتم: «مگه شما نگفته بودی آدمهای با فرهنگ چیزی رو پرتاب نمی كنند؟»، مامانی جواب داد: «ملاقه استثنا است و در ضمن خیلی هم فرهنگی است!»، یادم باشه برای خودم یه ملاقه بگیرم تا از این به بعد مثل آدم های بافرهنگ عمل كنم و نازنین رو با ملاقه بزنم!!

پیش داداشی رفتم و ازش در مورد فرهنگ پرسیدم، داداشی گفت: «فرهنگ رو نمی دونم چیه، اما در مورد بی فرهنگی یكم اطلاعات دارم، راستش فكر كنم موتور گازی نشانه ی بی فرهنگی باشه، چون وقتی سوار موتور گازی بودم یه نفر بهم گفت بی فرهنگ.»، به داداشی گفتم: «خب شاید به خاطر چیز دیگه ای بهت گفته بی فرهنگ»، داداشی گفت: «نه! مطمئن هستم به خاطر موتور گاز بود، چون كار دیگه ای نكردم كه بهم بگن بی فرهنگ، مثل همیشه در حالی كه داشتم با یه دستم تخمه می خوردم از چراغ قرمز رد شدم.»، من خندیدم و گفتم: «من فهمیدم چرا بهت گفته بی فرهنگ، چون پوست تخمه رو داشتی می ریختی روی زمین!»، نیم ساعتی برای داداشی در مورد فرهنگ توضیح دادم، حتی بهش گفتم كه پرت كردن چیزی دلیل بر بی فرهنگ بودن آدم است، اما وقتی شكلاتش رو از روی میزش برداشتم و فرار كردم مثل بی فرهنگ ها یه روزنامه رو لوله كرد و به طرفم پرت كرد!، یادم باشه به جای یكی دو تا ملاقه بگیرم تا در این گونه مواقع بتونم پاسخ دندان شكن ِ فرهنگی به داداشی بدم!

ما از این انشا نتیجه می گیریم كه ملاقه چیز خوبی است و آن آقا كلاغه هم كه با ملاقه زد توی كله ی الاغه در حقیقت داشته كارفرهنگی انجام میداده!

با تشكر از پدر و مادر و برادرم كه در نوشتن این انشای فرهنگی به من كمك كردند!

سایت لوح

نشريه طنز و كاريكاتور ستون آزاد توقيف شد!

ميرحسين (سردبير نشريه) تماس ميگيره، بر خلاف هميشه اثري از اون همه انرژي در صحبت هاش نيست، خيلي زود علت خسته بودنش رو متوجه مي شم، اين جمله مثل پتك توي مخم مي خوره: "ستون آزاد توقيف شد."

قابل باور نيست اما توقيف نشريه به علت شكايت علي اكبر استاد اسدي بازيكن سابق تيم ملي فوتبال كشور است، و نشريه به علت توهين به ايشان براي هميشه توقيف شده است.

و جالب اينجاست كه علي اكبر استاد اسدي در حال حاضر در كشور زندگي نمي كند ... لااقل خوبي اين طور توقيف شدن اين بود كه ما متوجه شديم ستون آزاد به آن طرف مرزها هم براي خوانده شدن مي رود و آنقدر اهميت دارد كه آقاي استاد اسدي به خودشان اين زحمت را بدهند كه به خاطر اين موضوع در ايران وكيل بگيرند و از ستون آزاد شكايت كنند.

ستون آزاد در اين چند شماره ي اخير در مورد گل به خودي معروفي كه استاد اسدي به عابدزاده (در بازي با كره جنوبي) زده بود طنزهايي نوشته بود كه در هيچ كدام از اين طنزها رنگ و بوي توهيني وجود نداشت.

و جالب اينجاست خود آقاي استاد اسدي هم در آن زمان در جواب خبرنگاري كه علت گل به خودي رو پرسيده بودند گفته بود: "مي خواستم ببينم عابدزاده آماده است يا خير؟"و به نوعي جواب طنزآلود داده بود و سر شوخي را باز كرده بود.

علاوه بر نكته ي فوق ستون آزاد اولين نشريه اي نبود كه در اين مورد طنز مي نوشت، قبل از اين در كميك هاي 40چراغ هم با اين گل به خودي شوخي شده بود ، حتي در برنامه ي نود و با حضور خود آقاي استاد اسدي در اين مورد بحث شد و عادل فردوسي پور هم در اين مورد با زباني طنزآلود صحبت كرد ... اما چه شد كه به يكباره طنز نوشتن در مورد اين گل به خودي توهين به بازيكن ملي و تلاش براي ضعيف كردن تيم ملي در آستانه هاي سه بازي حساس باقي مانده آتي نام گرفت موضوعي است كه خودمان هم نمي دانيم.

آري پر تيراژترين نشريه طنز كشور پس از انتشار 39 شماره به همين آساني توقيف شد، و از نظر من شكايت آقاي استاد اسدي و در نتيجه توقيف نشريه، گل به خودي ديگري بود ...

ارژنگ حاتمي ۱۳/۱/۸۸


پی نوشت: این هم دروغ سیزده ی ما بود!

موضوع انشا: «تلویزیون را توصیف كنید!»

ارژنگ حاتمی

tvپیش مادر می روم و موضوع انشاء رو برایش توضیح می دهم، مادر می گوید: «تلویزیون وسیله ی بسیار خوبی است هر چند كمی تا قسمتی برنامه هایش تخیلی می باشد! مثلا در انتهای برنامه های آموزش آشپزی هیچ گاه نشده است كه غذای آشپز بسوزد، و این در حالی است كه غذاهای من در هشتاد در صد مواقع اگر هم نسوزد لااقل ته می گیرد!»

می خوام به پیش پدربزرگ بروم و از او در مورد تلویزیون بپرسم، هنگامی كه به او نزدیك می شوم یه هو به سمتم حمله می كند و گوشم را گاز را می گیرد، من دردم می آید اما الكی می خندم تا یه وقت پدربزرگ فكر نكند كه شوخی اش خیلی بی مزه بوده است، فكر كنم این شوخی هایش را تحت تاثیر برنامه هایی كه از تلویزیون نگاه می كند انجام می دهد، پدربزرگ می گوید: «بهترین برنامه ی تلویزیون راز بقا است، وای كه چه لذتی داره وقتی یه پلنگ خفت یك بچه آهو را می گیره و خرخره اش رو می جویه، خون فوران می زنه و آهوی مادر از اون دور بچه اش را نگاه می كنه!»

به پیش داداشی می روم و از او در مورد تلویزیون می پرسم، داداشی می گوید: «زندگی یعنی تلویزیون و تلویزیون یعنی فوتبال! این روزها هم خدا را شكر صبح تا شب و ایضا شب تا صبح پخش زنده ی فوتبال پخش می كنند و ما جوون ها به این طریق می تونیم اوقات فراغتمون رو به نحو بسیار مفید و سازنده ای به هدر بدهیم! البته برخی از مجریان فوتبال آنقدر سوتی می دهند كه با تماشای فوتبال با یك تیر دو نشان زنیم و علاوه بر مشاهده ی فوتبال، یك شكم هم می خندیم!!»

پیش خواهرم می رم، خواهر این روزها یه جورایی دپرس است، از او می پرسم چرا اینقدر ناراحت هستی؟! و او برایم شرح می دهد كه دلش در حال سوختن برای زلیخا است!

خواهرم به تمام در و دیوار اتاقش پوستر بازیگرهای نقش یوارسیف و زلیخا را چسبانده است، برای خواهرم توضیح می دهم كه در مدرسه شنیده ام كه آخر سریال زلیخا جوان می شود و خوشبخت می شود، اما خواهر كه انگار تازه به یاد تنهایی های زلیخا افتاده می زند زیر گریه و می گوید: «خب اینو من هم می دونم، اما می ترسم كارگردان سریال ندونه!!»

بابایی به تازگی از سر كار برگشته است و كنترل تلویزیون را در دست می گیرد و شبكه ای كه اخبار دارد را می گیرد، هر چه به بابایی می گویم شبكه ی دیگر عمو پورنگ دارد بابایی آن شبكه را نمی گیرد، بابایی در حالی كه در حال چایی خوردن است با عمو تلفنی صحبت و جدول روزنامه را حل و اخبار را هم گوش می كند!، جالب اینجاست آخر سر هم می گوید تمام اخبار تكراری بود و همه را طی مسیر اداره تا خانه توی ماشین از طریق رادیو شنیده است!

مامان بزرگ وارد خانه می شود و بدون آنكه حرفی بزند یه راست می رود طرف تلویزیون و عصایش را محكم می كند داخل صفحه تلویزیون و كلا تلویزیون منهدم می شود، وقتی پدر و مادر از مامان بزرگ دلیل كارش را می پرسند، می گوید: «جدیدا تلویزیون چیزهای بی ادبی نشون میده، شما افراد زیر 18 سال توی خونه دارین!»

بابایی در حالی سرش را می خاراند گفت: «مادرجان! حتما اشتباه می كنی، تلویزیون ما فوتبال بانوان را هم نشان نمی دهد چه برسد به آن چیزهایی كه شما می گویی!»

مامان بزرگ گفت كه همین الان خانه ی شمسی خانوم بوده است و تلویزیون آنها چیزهایی از جمله حركات موزورن بانوان رو نشون می داده!؛ بابایی وقتی این حرف مامان بزرگ رو شنید زد زیر خنده و گفت: «مادر من اون یه چیز دیگه است، به اون میگن ماهواره، ما از اون جور چیزا نداریم!»

اما مامان بزرگ قیافه ی حق به جانبی به خودش گرفت و گفت: «می خوای منو گول بزنی؟! یعنی من فرق تلویزیون و ماهواره رو نمی دونم؟! تلویزیون بود؛ بعدش هم ماهواره شبیه تلویزیون نیست، شبیه موشك است، خودم چند روز پیش دیدم كه یه دونه شون رو به فضا پرتاب كردن!!»

سایت لوح