ارژنگ حاتمی
1 / داخل تاكسي- صندلي عقب- عصر ( دو نفر كنار "غضنفر" نشسته اند.)
- جيك جيك جيك جيك (صداي جوجه)
- غضنفر در حاليكه بسيار ترسيده: آقاي راننده شما توي ماشينتون كلاغ دارين؟
- مرد شماره 1: نه عزيزم! اين صداي sms موبايلم بود، در ثاني اين صداي كلاغ نبود، صداي جوجه بود،
- غضنفر: خب جوجه هم يه روزي بزرگ ميشه، ميشه كلاغ!
- مرد شماره 1: مگه كلاغ ترس داره؟
- غضنفر: معلومه كه داره، مگه نشنيدي كلاغه با ملاقه مي زنه تو سر اين و اون؟!
- مرد شماره 1: نترس، اين جوجه ي مرغ بود، حالا حالا ها هم خروس نمي شه، چون با اين گرونيه آب و دون ميدونه خروس شدن و قوقولي قو قو كردن خرج داره!
- مرد شماره 2: اين حرفها رو ول كن، sms رو بخون.
- مرد شماره 1: يه روز غضنفر زنگ مي زنه به موبايل ... بيب بيب ... بيب بيب (صداي بوق روي صحبتها گذاشته مي شود.)
(غضنفر چشمهاش گرد و عصباني ميشه)
- مرد شماره 2 (با نارحتي): آقاي راننده اينقدر بوق نزن، بزار sms رو بشنويم.
- راننده تاكسي: من بوق نزدم، چون sms تون غيربهداشتيه، آقاي صدابردار هي صداي بيب بيب رو روي تصاوير مي زاره.
- غضنفر: چي داداش؟! فحش دادي؟! من كي به موبايل دوستم زنگ زدم بعد ... بيب بيب ...
(غضنفر يقه مرد شماره 1 را مي گيرد.)
2 / صحنه قطع شده و راوي داستان وارد كادر مي شود.
مجري(يا همون راوي داستان): آقا تصوير رو نگه دار، ما كه هنوز شخصيتهاي داستانمون رو معرفي نكرديم؛
داستان ما داستان يه خانواده است كه مثل بقيه مردم دارن توي اين شهر شلوغ زندگي مي كنن، اين خانواده شامل يك پدر ... ببخشيد يادم رفته بود خانوما مقدم هستند، اين خانواده شامل يك مادر، يك پدر، يك پسر و يك دختر است، كه راه امرار معاششون يه دونه بقالي ايه، و به نوبت براي فروش اجناس توي مغازه وا مي ايستن،اصلا بهتره براي اينكه كمي با روحيات پيچيده اين افراد آشنا بشين اونها رو در موقعيت خاصي بزاريم ... مثلا تصور كنين يه دزد وارد مغازه بشه:
دزدي كه خودشو شبيه دزداي دريايي در آورده و يك مرغ عشق روي شونه اش هست وارد مغازه ميشه، يه سطل رو روبروي خانم مي زاره: من دزدم! سريع اين سطل رو پر آب معدني كن!
- (در حاليكه بسيار ترسيده است): باشه ... باشه ... تو به بچه ها كاري نداشته باش، اونها رو گروگان نگير، من هر چي آب معدني بخواي بهت مي دم!
- دزد: كدوم بچه ها؟ مگه غير از ما دو تا كس ديگه اي هم تو مغازه هست؟!
- ( در حاليكه به زمين اشاره مي كند):واي! لهشون نكني! منظورم اون بچه سوسك هاي نازنازيه اون پايينه!
- دزد جيغي مي زند: واي سوسك ... ( و فرار مي كند!)
راوي: راستش رو بخواين تحليل شخصيت هر كدوم از اعضاي اين خانواده نياز به يك برنامه 90 قسمتي داره، همين قدر از مادر خانواده بدونيد كه آدميه كه در برخورد با حوادث بسيار ترسو است و حاضره حق و حقوقش ضايع بشه اما به خودش و خانواده اش و حتي سوسكاي مغازش آسيبي نرسه!
صحنه اي مشابه اتفاق مي افتد،دزد سطلي را روبروي پدر خانواده قرار مي دهد و ...
- دزد: من دزدم! سريع هر چي شير يارانه اي تو مغازت هست بريز تو اين سطل!
- پدرخانواده: حالا چرا يارانه اي؟!
- دزد: آخه سلولهاي معده ام دستور هضم شيرهاي ديگه رو ندارن!
- پدرخانواده: نمي شه! ما فقط شيرهاي رايانه اي رو به افرادي ميديم كه ازمون خريد مي كنن! براي هر پاكت بايد شونزده كيلو كره و پنير و دو سطل ماست بخري!
- دزد: اين نامرديه! من مي خوام شير بخورم قوي بشم برم بانك بزنم!
- پدرخانواده: گفتم نميشه!
- دزد: من فرق مي كنم، من دزدم!
- پدرخانواده: هر كي مي خواي باش، من به بابام هم شير بدون جنس نمي دم!
- دزد: منم مي زنم با اين تفنگ مخت رو داغون مي كنم.
- پدرخانواده: نمي توني!
- دزد: مي تونم، فكر كردي تفنگم قلابيه؟!
- پدرخانواده: نمي توني، چون من يكي از نقش هاي اصلي فيلم هستم و در ضمن با كارگردان هم رفيقم!
- ( با عصبانيت): اَه! حالا كه اينجوري شد ميرم زنگ مي زنم از دستت شكايت مي كنم تا شير رايانه اي ات رو قطع كنن!
راوي: همونطور كه ديديد پدرخانواده كمي تا قسمتي پول دوسته، هيچ موقع مسائل و مشكلات رو جدي نمي گيره، هر چند كه جدي هم باشند، و كمي هم به قوانين بي توجه است.
5 / مغازه - دختر خانواده:
دزد وارد مي شود، با ديدن دختر كمي دست پاچه مي شود ...
- دزد: من دزدم، سريع هر چي چلوكباب توي مغازه داري بريز توي سطل!
- دختر خانواده: سلام آقاي دزد، احساس مي كنم سرتون زيادي آفتاب خورده، اينجا كه رستوران نيست، شما برو از يخچال آخر مغازه يه شيشه دوغ بردار بخور، بعد بيا بقيه دزدي ات رو انجام بده!
(در حاليكه دزد در حال خوردن نوشابه است، دختر تلفن رو برميداره و به پليس زنگ مي زنه): يه دزد اومده مغازه ي ما، من سرش رو گرم مي كنم تا شما برسين.
( دزد خوردن نوشابه اش تمام مي شود): آخيش چه نوشابه توپي بود،( يك صد توماني به دختر مي دهد): اينم صد تومنش!
- دختر خانواده: اَه! چند دفعه بگم؟! اين نوشابه هاي داخل مغازه ما دكوريه! ما براي آموزش و فرهنگ سازي توي اين فيلم فقط به مشتريامون دوغ مي فروشيم! آخه خوردن نوشابه ضرر داره چرا به فكر خودتون نيستيد؟!
- دزد: تازه من سيگار هم ميكشم، ميشه در مورد سيگار كشيدن هم پيام اخلاقي بديد؟! و نصيحتم كنين؟!
- دختر خانواده: اِ اِ اِ ... حيفه! چرا شما به جووني خودتون رحم نمي كنيد؟!همه چيز از همين سيگار شروع ميشه، فردا مي ري شيشه و كرك مي كشي كرم مي افته تو جونت!
- دزد در حاليكه اشك در چشمهاش جمع شده: ممنونم! تا حالا هيچ كس اينقدر به فكر من نبوده، هيچ كس اينقدر بهم پيام هاي اخلاقي نداده بود، من همين جا مي خوام بهتون پيشنهاد ازدواج ...
- دختر خانواده خانواده كمي متعجب زده است سريع گوشي تلفن رو برميداره و به پليس زنگ مي زنه: من چند دقيقه پيش بهتون زنگ زدم، مشكل رفع شده، اگه ميشه كنسلش ...
- ( يك پليس تفنگي رو روي سر دزد ميزاره): آروم تفنگت رو بنداز زمين و دستات رو بزار روي سرت.
- دزد: من بي گناهم، سو تفاهم شده، من داشتم به ايشون پيشنهاد ازدواج مي دادم،قصد مزاحمت نداشتم!
- پليس: اين حرفا چيه مي زني ... مرسي خانم كه به موقع تماس گرفتيد.
(دزد رو مي برن)
دختر با خودش: اَه ... اينم كه پريد!!
6 / مغازه - پسر خانواده (غضنفر)
دزد طبق معمول با همان قيافه و سطل به دست وارد بقالي مي شود، تا مي خواهد سطلش رو جلوي پسر خانواده بگذارد، پسر يقه ي دزد را مي گيرد و مي گويد: اِ مگه تو آزاد شدي؟! مردم آزار مگه مرض داري با احساسات آبجي ما بازي مي كني؟! اسم رو آبجي ما گذاشتي بعد زدي به چاك؟!
- دزد: كله مكعبي! من يه دزد ديگم! مگه فقط يه دونه دزد توي اين شهر هست؟!
- پسر خانواده (غضنفر) : پس چرا صدات شبيه دزد قبليه؟!
- دزد: آخه بازيگر ديگه اي پيدا نكردن، قرار شد من به جاي يه دزد ديگه هم بازي كنم!
- پسر خانواده (غضنفر) : آها!گرفتم، حالا چي مي خواي؟!
- دزد: تو اين سطل هر چي تخم مرغ شانسي و لپ لپ داري بريز!
- پسر خانواده (غضنفر) : خودت سرت رو بيار جلو هر چي دوست داري بردار.
( تا دزد سرش رو خم مي كنه، غضنفر محكم با يك شيشه نوشابه مي زنه توي سرش!)
راوي: غضنفر رو كه باهاش آشنا هستيد، بعضي از هم محلي هاش معتقدند غضنفر بچه واقعيه اين خانواده نباشه و از فضا اومده باشه، كمي جاهله، و معتقده هر فرد بايد خودش دنبال مسائل و مشكلات خودش باشه و مراجعه به پليس سوسول بازيه! ... خب حالا بريم پلان اولي رو تموم كنيم باز برگرديم!
7 / ادامه پلان ابتدايي - [داخل تاكسي- صندلي عقب- عصر ( دو نفر كنار "غضنفر" نشسته اند.)]
- مرد شماره 1: مرتيكه چرا مي زني؟!
- غضنفر: چرا اسم منو توي جكت بكار بردي؟!
- مرد شماره 1: مگه اسم تو غضنفره؟
- غضنفر: آره؛
- راننده تاكسي: هه هه هه .... هه هه هه ... هه هه هه ... پس اين غضنفر غضنفر كه ميگن تويي ... هه هه هه ...
با اون جك بيب بيب كه رفتي توي بيب بيب و بعد بيب بيب، كلي حال كردم، دمت گرم ... هه هه هه ...
( يك افسر جلوي راننده تاكسي رو مي گيره)
- راننده تاكسي: سلام جناب سروان، منكه كمربندم رو بستم، معاينه فني هم دارم، صندلي جلو هم كه يك نفر سوار كردم، آخه چرا جريمه مي كني؟!
- افسر: به اينكه آلودگي صوتي ايجاد مي كنين و بي خودي هي بوق مي زنين.
- راننده تاكسي: به جون خودم من بوق نزدم، كار اين صدا بردار بود ...
آقاي راوي اين چه وضعشه؟ من 4 دفعه توي اين قسمت اومدم دزدي، هيچي گيرم نيومد، به اين نويسنده هاتون بگيد يكم انصاف داشته باشن، يه جوري بنويسن يه چيزي هم گير ما بياد ...
راوي: نمي شه دزد! آخه دزدها توي همه سريالها و فيلمها آخرش گير مي افتن تا درس عبرتي براي بقيه بشن،
دزد: من به اين كارا كاري ندارم، من همين امشب مي رم دزدي، وقتي كه توي مغازشون هيچكسي نباشه،
راوي: از ما گفتن نگي نگفتي ... آخر فيلم گير مي افتي ها!
دزد: من رفتم!
9 / خانه – صبح زود
پدر فرياد مي زند: برد برد ...
پسر: رفتيم جام جهاني؟!
پدر: نه دزد برد ... هر چي توي مغازه داشتيم رو برد ...
مادر: بچه سوسك ها رو چي اونها رو هم برد؟!
پدر: نه با اونا كاري نداشت.
مادر: آخيش ... تو هم اينقدر حرص نخور ... مال دنيا ارزش نداره ....
دختر: من الان زنگ مي زنم به پليس
پسر: نه!
دختر: چرا نه؟ در اين جور مواقع بايد سريع پليس رو در جريان بگذاريم.
پسر: نه! توي دنياي واقعي اون كار رو مي كنن، ما الان داريم فيلم بازي مي كنيم، و توي همه فيلم و سريال ها بازيگر نقش اول ميره و يك نفره حال همه دزدها رو مي گيره.
دختر: اما اين طوري كه خطرناكه!
پسر: يكم IQ داشته باش، اگه زنگ بزنيم پليس اولا نقش ماها كمرنگ ميشه، دوما پليس سريع دزد رو پيدا مي كنه و فيلم خيلي زود و بدون صحنه هاي اكشن تموم ميشه!
10 / خانه – چند دقيقه پس از پلان قبلي - صبح
پسر عينك دودي مي زنه و موهاش رو ژل مي ماله و كاپيشن چرم مي پوشه ...
پدر: اين قرتي بازي ها چيه در مياري؟!
پسر: مي خوام برم دزد بگيرم، بايد شبيه بازيگر خوباي فيلم ها بشم!
پسر خطاب به خواهرش: اسم خواستگار قبلي ات چي بود؟
دختر: چطور مگه؟
پسر: آخه توي فيلم ها رسمه اگه دختري به خواستگاري بگه نه، اون پسره يه جوري آزار خودشو مي رسونه.
دختر: آخه من خواستگارم كجا بود؟ تنها خواستگارم همين دزده بود، كه ان رو هم پليسا بردن.
پسر: خودشه! دزده، دزده!!
دختر: امكان نداره، چون اون الان توي بند 6 زندان اوينه، تازه بهش مرخصي هم نمي دن!
پسر: تو از كجا مي دوني؟!
دختر (دست پاچه): ها ... از هيچ جا ... حدس مي زنم!
11 / خيابان – چند دقيقه پس از پلان قبلي
صبح است و غضنفر كه به دنبال دزد مغازه شان است با موتور از جلوي دوربين رد مي شود .. پس از چند ثانيه از دوباره از جلوي دوربين رد مي شود(برمي گردد) .... چند دفعه اين عمل تكرار مي شود ... كمي هوا تاريك مي شود و معلوم است چند ساعتي گذشته است... بعد از چند صحنه بنزين موتورش تمام مي شود و مجبور مي شود موتور را در دستش بگيرد و از جلوي تصوير رد شود...چند ساعتي ديگر مي گذرد و نقريبا شب مي شود ... كم كم غضنفر چاردست وپا از جلوي دوربين رد مي شود ... در آخرين دفعه كه تقريبا دارد مي خزد( از خستگي)، تصميمش عوض شده و موبايلش را در مي آورد: الو! پليس؟! ما مغازمون رو دزد زده، مي خواستم ازتون بخوام كه ...
نماي پاياني: دزد در حاليكه در زندان است: اين نامرديه، حداقل بزارين تو يك سريال ما دزدها هم اموال مردم رو بكشيم بالا!