فرهنگ لغت شهرداري؛ و يا بياييد با شهرداري و خدمات و وظايف بيشمارش كمي آشنا بشويم!

ارژنگ حاتمی

۱- شهرداري (shahrdari): يك نوع سازمان بزرگ از نوع با «در» كه البته «پيكر»ش چندان معلوم نيست، سازماني كه از حمل و نقل و ترافيك گرفته تا زيباسازي شهر و آتش نشاني زير نظارتش است، اثبات كننده عملي اين فرضيه:«مي توان با يك دست شونصد هندوانه برداشت.» (البته برخي از اين هندوانه ها پس از عمل برداشتن،افتاده و مي شكنند)، در سالهاي اخير از آن به عنوان آسانسور ترقي هم استفاده مي شود.

۲- شهردار (shahrdar): كسي كه وظيفه اش اداره كردن شهر است، نوع تهراني اش در صورت به زندان نيفتادن اين شانس را دارد كه از نردبان ترقي بالا برود، كسي كه با وجود كشيدن زحمات بسيار زياد، شهروندان تنها در هنگامي كه سوار ماشين هستند و در دست اندازي مي افتند از او (آن هم نه به نيكي!) ياد مي كنند.

۳- زيبا سازي (ziba sazi): سوسول بازي، حيف و ميل كردن بيت المال، چند سالي مي شود كه شهرداري مشهد به اين نتيجه رسيده است كه تا زمان روييدن گل ني پول هايش را الكي صرف زيباسازي اين شهر نكند، زيرا با وجود پروژه اي به نام قطارشهري اين شهر زيبا بشو نيست.
(توضيح: در برخي اسناد قديمي آمده است، گل ني همزمان با اتمام پروژه قطار شهري مي رويد.)

۴- فرهنگسرا (farhangsara): ها... ائي فرهنگ سرا كه وگفتي يعني چه؟؟!
(توضيح مسؤول صفحه: با عرض پوزش از خوانندگان عزيز، از آنجا كه نگارنده اين مطلب در شهر مشهد زندگي مي كند و ايضاً تا به حال به تهران مسافرت نداشته، معني اين كلمه را نمي دانسته است، راستش خودم هم نمي دونم!)

۵- ترافيك (terafic): انباشته شدن و گير نمودن و تو هم تو هم شدن انسانها و ماشينها، نقض كننده جمله «وقت طلاست»، نوع ماشيني ترافيك مختص خيابانها و ترافيك انساني متشكل از ارباب رجوعاني است كه كارشان به نوعي در شهرداري گير كرده است.
توضيح ضروري: سازمان ترافيك يكي از همان شونصد هندوانه اي است كه شهرداري آن را برداشته و بعد افتاده و شكسته!

۶- نظارت بر تاكسي ها (nezarat bar taxiha): فرهنگ سازي از نوع خيلي پيشرفته، از آنجا كه شهردار، معاونان و كاركنانش وظايف خود را بدون هر گونه نظارتي به خوبي انجام مي دهند، نظارت بر تاكسي ها نيز بر پايه منطق «من خوبم، تو خوبي، پس نظارت نمي خواد» مي باشد.

۷- آتش نشاني (atash neshani): سازماني كه فقط براي كمك به برخي از سوختگي ها -از جمله سوختن خانه و ماشين- تشكيل شده است، اما برخي از شهروندان چون تصور مي كنند كه در صورت سوختن دل، دماغ، غذا، عمر و حتي ]... [هم مي توانند از آتش نشاني كمك بگيرند، لذا آمار تماس هاي اشتباهي (شما بخوانيد مزاحمت هاي تلفني) اين سازمان چيزي در حدود يك عالمه در شبانه روز مي باشد.

۸- ميوه و تره بار (mive va tare bar): شهرداري ميوه ها را با دو نرخ ارزان و گران به بازار عرضه مي كند، نرخ ارزانش را براي فروش به ميوه فروشي سر كوچه يكي از مسؤولان مي فرستد و نوع گرانش را به باقي مكانها!

۹- بازيافت و تبديل مواد زباله (bazyaft va tabdile mavade zobale): شهرداري پس از شونصد سال توانست بالاخره اين فرهنگ را در ميان مردم جا بيندازد كه زباله هايشان را در پلاستيك هاي مخصوص ريخته و درش را گره بزنند و آن را در ساعت معيني دم درب منزلشان بگذارند، آگاهان معتقدند يحتمل يك قرن طول خواهد كشيد تا فرهنگ تفكيك زباله نيز نهادينه بشود!!

۱۰- حقوق شهروندي (hughogh e shahrvandi): يك نوع حقوق كه سر برج پرداخت نمي شود و با پرداخت عوارض خودرو رابطه اي مستقيم دارد؛ (چندي پيش در جرايد خوانديم:«شهرداري حقوق شهروندي را آموزش مي دهد.»، چندي بعد در هفته نامه شهرآرا و از قول روابط عمومي و بين المللي شهرداري خوانديم:«شهروند گرامي! پرداخت عوارض خودرو توسط هر يك از ما رعايت حقوق ساير شهروندان است»، و بدين ترتيب معناي حقوق شهروندي را نيز آموختيم!)

۱۱- سردخانه و بهشت رضا (sardkhane va behesht e reza): توضيح ضروري: اين مورد توضيحي ندارد و مسؤول صفحه خودش آن را داخل متن قرار داده است، تا نويسنده مطلب حواسش باشد كه اين دو محل نيز زير نظر شهرداري اداره مي شوند و اين قدر به شهرداري گير ندهد!

چاپ شده در روزنامه قدس26/7/86

هرگز نشه فراموش لامپ اضافي خاموش!!

ارژنگ حاتمی

حتماً شما هم تا كنون در مورد آلوده بودن آب مشهد از گوشه و كنار حرفهايي شنيده ايد، براي بررسي اين موضوع از آقاي «قطره» دعوت كرديم تا پاسخگوي سوالات ما در اين زمينه باشند؛
- آقاي قطره! «شهروندان مي گويند: آب مشهد آلوده است.» و اين در حالي است كه «مركز بهداشت مي گويد: جاي نگراني نيست.»، به طور شفاف نظرتون رو در اين مورد بيان كنيد؛
-- همه اش تقصير شما مطبوعات است! هي موضوعات كوچيك رو بزرگ مي كنيد، هي بيخودي تشويش اذهان مي كنيد، اصلاً به فرض اينكه آب آلوده هم باشد، مگر نگراني دارد؟
- يعني خوردن آب آلوده عيبي نداره؟
-- بزار خيالت رو راحت كنم، اگر خوردن آب آلوده خطر جاني داشت تاكنون 95 درصد مردم مشهد اون دنيا بودند، و چون 95 درصد مردم مشهد اون دنيا نيستند پس نتيجه مي گيريم هيچ جاي نگراني وجود ندارد.
- «برخي از مردم مي گويند گاهي اوقات آب شربي كه از لوله ها خارج مي شود به حدي كدر است كه شبيه آب گل آلود است، و يا در برخي نقاط شهر در آب شرب منازل لكه هاي چربي مشاهده شده است.»، در اين مورد چه توضيحي داريد؟
-- اي بابا! بيا و خوبي كن! تو هيچ مي دوني توي اين خاكي كه قاطي آب مي شه چقدر ويتامين و آهن و چيزاي مفيد ديگه وجود داره؟ در مورد لكه هاي چربي هم من اجازه مي خوام از همين جا اين خبر خوش رو خدمت مردم برسونم كه ما قصد داريم در آينده اي نزديك آب شرب رو به طريقي به مردم برسونيم كه اون رو با قاشق و به عنوان يك وعده غذايي كامل و مقوي ميل كنند، كه فعلاً مراحل مقدماتي اش به انجام رسيده است!
- آقاي قطره! «يك مقام مسؤول در شركت آبفاي مشهد گفته اند كه 5 درصد از چاههاي آب داراي نيترات بالا هستند، كه اين آب رو با آب ساير چاهها مخلوط مي كنند تا ميزان نيترات كاهش پيدا كند»، علت انجام اين كار چيست؟
- ما مي خوايم عدالت برقرار بشه، نكنه تو توقع داري همه نيتراتها رو بفرستيم به محله شما؟ !انصافت كجا رفته؟
- اما نيترات چيز بديه، من منظورم اينه چرا از اون 5 درصد چاه به نحو ديگه اي و به عنوان آب غير شرب استفاده نمي كنيد و باقي اون 95 درصد آب سالم رو به نيترات آلوده مي كنيد؟
-- آها! راست مي گي! اين روزها شديداً آلزايمر گرفتم! البته نيترات كمش ضرر نداره، در مورد پيشنهادت هم بايد بگم كه اين كارها به برنامه ريزي و بودجه و اين طور چيزا نياز داره و از همه بدتر اين كارها سوسول بازيه، و من اصلاً اهل سوسول بازي نيستم!
- آقاي قطره! «مدير امور نظارت بر كيفيت آب و فاضلاب شركت آبفاي مشهد گفتند كه به هيچ عنوان از آب معدني استفاده نمي كنند.»، شما اين حرف رو باور مي كنيد؟!
-- صد در صد درست مي گن! چون اولا ما خوردن آب معدني رو سوسول بازي مي دونيم، و در ثاني علاوه بر اون ويتامينهايي كه ذكر كردم آب لوله كشي در مواردي مي تواند به مانند واكسن هم عمل كند و اين بسيار مفيد است!
- چطوري؟
-- من كه نمي تونم همه چيز رو برات توضيح بدم، مگه در مدرسه نخوندي كه واكسن حاوي ميكروبها و ويروسهاي ضعيف شده است؟
- يعني شما منظورتون اينه كه آب لوله كشي حاوي ميكروب و ويروس است؟
-- چرا حرف توي دهن من ميزاري؟ من كي چنين حرفي زدم؟ من اين مورد رو اكيداً و شديداً تكذيب مي كنم! شما هم خبرنگار خوبي باش و اينقدر شيطنت نكن!
- «مدير گروه تخصصي بهداشت محيط و حرفه اي استان گفته اند كه آلودگي شيميايي و بالا بودن نيترات در آب نگران كننده نيست چرا كه اگر ميزان نيترات در آب بالا باشد به مرور زمان و در دراز مدت باعث بيماري در افراد مي شود.»، لطفاً اين جمله را براي ما ترجمه كنيد چون هر چه تلاش كرديم معني اش را نفهميديم!
-- موضوع خيلي روشنه، ما مثل برخي از مديران نيستيم كه به صندلي و ميزمون بچسبيم و مي دونيم كه ما تا دو سه سال ديگه يا بالا مي ريم يا پايين مي ريم و يا از اين جا به جاي ديگه اي منتقل مي شيم، در نتيجه وقتي مردم در دراز مدت بيمار شدند، بعد از ده بيست سال، ديگه هيچكس يادش نمي ياد كه چه كسي اون موقع مسؤول بوده و يا نبوده، و يقه اون آدمي كه اون زمان مسؤول باشه رو مي گيرند ... هه هه هه!!
- در ضمن همين آقاي «مدير گروه تخصصي بهداشت محيط و حرفه اي استان گفتند كه از آب معدني هم استفاده مي كنند.»
-- راست مي گي؟ باورم نمي شه! صحبت مي كنم تا همين امروز اخراجش بكنند ] ... [ِ سوسول رو!!
- به عنوان آخرين سئوال: چه پيامي براي مردم داريد؟
-- پيام من كه مشخصه و شونصد بار توي راديو و تلويزيون و مطبوعات گفتم: هرگز نشه فراموش، لامپ اضافي خاموش!
- حالتون خوبه آقاي قطره؟ اين پيام كه متعلق به بابا برقي بود!
-- آخ سرم! واي ... سرم داره گيج مي ره ... فكر كنم باز درصد نيتراتم رفته بالا ...آي !

جمله پاياني: آقاي قطره پس از گفتن جملات فوق غش كردند، و بعد از به هوش آمدن و تصفيه شدن عنوان داشتند كه به علت آنكه در لحظه انجام مصاحبه در وضعيت عادي نبودند و درصد نيتراتشان بالا رفته بوده است، تمامي مصاحبه را تكذيب مي كنند، البته غير از جملات داخل پرانتز كه برگرفته از شماره 535 هفته نامه شهرآرا مي باشد.

چاپ شده در روزنامه قدس 19/7/86

دانشگاه تمدن مي سازد؛ يا دايناسورها منقرض نشده اند!

ارژنگ حاتمي

بيب بيب بيب بيب ...
تعجب نكنيد، اين مطلب مربوط است به زماني كه انسانها در غار زندگي مي كردند، خودتان هم مي دانيد كه آن روزها مردم فرهنگ درست و حسابي نداشتند، آدم بي فرهنگ هم مدام حرفهاي زشت مي زند، و از آنجا كه نوشتن اين حرفهاي زشت بدآموزي دارد، ما نيز در اين جور مواقع برايتان بوق مي زنيم!

شترق!
اين شترق هم صداي حاصل از برخورد دو عدد دايناسور بود كه در آن زمان غارنشينان از آنها براي حمل و نقل استفاده مي كردند.
* مگه كوري بيب بيب بيب! چرا جلوت رو نگاه نمي كني؟!
** خودت كوري! دايناسور من بزرگتره، در نتيجه من اول بايد رد بشم، بعد تو! بيب بيب!
بعد از اين گفتگوي غيرمتمدنانه اين دو غارنشين ترمز دستي هاي دايناسورها را كشيدند و به جان هم افتادند ... و به جان هم افتادند ... و به جان هم افتادند ... مگه نمي شنوين؟ چرا مطابق متن پيش نمي رين؟ به جون هم بيفتين ديگه!
يكي از دو غارنشين: آخه دايناسورهاي ما كه ترمز دستي ندارن!
آها ... تصحيح مي كنم، آنها دستي به دايناسورهايشان كشيدند و به جان هم افتادند، دايناسورهاي آنان نيز براي نشان دادن تعصب خود به صاحبشان با همديگر گلاويز شدند، صداي بوق بوق نيز در سطح جنگل پيچيد، غارنشينان ديگر و باقي جانوران نيز دور آنها جمع شدند و به تماشاي پخش زنده مسابقه بزن بزن پرداختند. دو غارنشين و دو دايناسور نيز آنقدر همديگر را زدند تا خودشان خسته شدند و به خانه هايشان رفتند.
چند روز بعد يكي از غارنشينان كه به عنوان تماشاچي در دعواي فوق حضوري مؤثر داشت، زير درخت نارگيلي به خواب فرو رفت، بعد از چند ساعت ناگهان نارگيلي به سر او اصابت كرد،
* ميمون بيب بيب! مگه بيب داري؟
اين غارنشين بر اثر ضربه وارده به سرش دچار كمي تا قسمتي تحول شد و به همين خاطر زماني كه وارد خانه شد، از پدرش پرسيد: پدر! ما چرا اينقدر بي فرهنگ هستيم؟
* پسر بيب! تو چطور به اين نتيجه بيب رسيدي؟
** به علت اين آلودگي صوتي در جنگل كه ناشي از بوقهايي است كه وسط حرفامون زده ميشه.
* پسرم! اين بي فرهنگي و بي تمدني ما به خاطر نبود دانشگاه در دور و بر محل زندگيمان است.
** خب اينكه كاري نداره!
* كجا مي ري پسر بيب؟!
** مي رم كلنگ بيارم تا ...
* آخه بيب، ما اگه حتي دانشگاه هم داشته باشيم، داوطلبي براي ورود به دانشگاه نداريم!
** چرا پدر؟
* آخه هنوز خودكار و دفتر اختراع نشده، هيچ مي دوني با اين خط ميخي و كتابهاي سنگي اگه بخواي ده پونزده سال درس بخوني پدرت در مياد؟!
** خب چرا كسي دفتر و خودكار رو اختراع نمي كنه؟
* آخه پسر بيب، اين چه حرفيه مي زني؟ مگه بدون درس خوندن و دانشگاه رفتن ميشه مخترع شد؟!

غارنشينان ساليان درازي را در جستجوي اين سؤال بودند كه بالاخره اول بايد دانشگاه رفت و سپس كاغذ و قلم را اختراع كرد و يا اول بايد كاغذ و قلم را اختراع كرد و سپس دانشگاه ساخت؟!
روزها و شبهاي بسياري گذشت تا اينكه يك روز اتفاق عجيبي افتاد، پس از يك تصادف كه ميان دو دايناسور رخ داد، به مانند هميشه دو سرنشين آنها با هم به كتك كاري پرداختند، اما دايناسورهاي آنان هيچ حركت خشونت آميزي از خود بروز نداند و با مهرباني و بسيار متمدنانه با يكديگر سخن گفتند و از هم عذرخواهي كردند و حتي سعي بر جدا نمودن دو غارنشين داشتند!
غارنشينان بسيار ترسيدند كه مبادا دايناسورهايشان بيمار شده باشند، زيرا علاوه بر اين عمل عجيب چند ماهي مي شد كه جثه دايناسورهايشان روز به روز كوچك و كوچكتر مي شد، از طرفي آنها بر پايه برخي شنيده ها نمي توانستند مستقيماً با دايناسورها وارد مذاكره شوند، زيرا از پدران خود شنيده بودند كه دايناسورها فقط به درد سواري گرفتن مي خورند و جانوراني بي فرهنگ هستند و هر كسي كه با آنها صحبت كند را مي خورند!
بالاخره يك روز غارنشينان تصميم گرفتند هر جور كه شده علت رفتارهاي متمدنانه و كوچك شدن جثه دايناسورها را كشف كنند، به همين خاطر دور هم جمع شدند و مشغول به صحبت كردن شدند:
- اين روزها دايناسورها خيلي عجيب و غريب شده اند، جديداً هنگامي كه بر دايناسورم سوارم مدام چيزي به عنوان «حق تقدم» را به من گوشزد مي كنند.
- آري! ديروز دايناسورم به من گفت تا «كمربند ايمني» ات را نبندي حركت نمي كنم و من مجبور شدم خودم را با شاخ و برگ درختان به وي ببندم تا وي به حركت درآيد.
- حتي آنان ديگر در وسط راه خرابكاري نمي كنند و براي انجام اين گونه اعمال به محلهايي مخصوص مي روند، آنها خيلي متمدن شده اند.
- و جثه هايشان هم هر روز در حال آب رفتن است.
رئيس غارنشينان از آنان خواست كه يكي شان داوطلبانه برود و با دايناسورها صحبت كند، بالاخره و پس از پانزده دقيقه كتك خوردن يكي از غارنشينان پذيرفت اين عمل شجاعانه را انجام دهد.
غارنشينان در انتهاي اين جلسه و پس از اين گفتگوها و بنا بر رسم و رسوم گذشته و بدون هيچ علتي به جان هم افتادند و صداي بوق بوق در جنگل طنين انداز شد.
اين غارنشين داوطلب با ترس و لرز پيش دايناسورش رفت و گفت: دايناسور عزيز! ... ببخشيدا ... ببخشيد ... تو چرا اين روزها اين جوري شدي؟
- با سلام، حال شما خوب است؟ منظورتان را متوجه نشدم!
- (غارنشين از ادبيات مورد استفاده قرار گرفته دايناسور بسيار تعجب كرد): همين ديگه! تو الآن بايد منو مي خوردي ... چطوري تو و باقي دايناسورها اينقدر با فرهنگ شديد؟
- (دايناسور لبخندي زد): نه عزيزم! من چرا بايد شما را بخورم؟ راستش ما دايناسورها مدتي است كه در كنكور يكي از دانشگاه ها شركت كرده و پذيرفته شده ايم و همان طور كه مشاهده مي كني رفتن به دانشگاه ما را بسيار با فرهنگ و متمدن كرده است.
- عجب! و اما جثه تون؟ چرا هي كوچك و كوچكتر مي شويد؟
- راستش هر چند دانشگاه خيلي خوب است، اما اين مخارجش كمر ما را شكانده، ما بايد براي تأمين شهريه هايمان بيست و چهار ساعته كار كنيم و به همين خاطر روز به روز لاغرتر و كوچكتر مي شويم.
غارنشينان باز هم جلسه اي گذاشتند و در اين جلسه به اين نتيجه رسيدند كه با فرهنگ و با تمدن شدن ارزش تحمل سختيها و پرداخت هزينه دارد، در نتيجه همگي رفتند كنكور دادند و همگي هم در دانشگاه پذيرفته شدند...
روزها گذشت و دايناسورها كوچك و كوچكتر مي شدند تا آنكه يك روز تصميم گرفتند به احترام پدرانشان به «مارمولك» تغيير نام دهند، غارنشينان نيز تحصيلات عاليه را ادامه داده و متمدن و با فرهنگ شدند و ديگر صداي بوق بوقي در آنجا شنيده نشد.
نتيجه گيري داستان: هر چند شهريه هاي دانشگاه دايناسور را به مارمولك تبديل مي كند، اما آلودگي صوتي را كاهش مي دهد و اين خيلي خوب است!

چاپ شده در روزنامه قدس (۵/۷/۸۶)